با خوشدلان مگوئید اسرار می پستی
کانان خبر ندارند از گریه های مستی
ساقی ز بار هستی بر لب رسید جانها
جامی بیار و بستان ما را ز دست هستی
شیخم به طعنه گفتا دین تو چیست؟ گفتم :
گر کافرم نخوانی مستی و می پرستی
خاکم که در بلندی بازیچۀ نسیمم
یاران رها کنیدم در تنگنای پستی
شرمم نمی دهد ره بر آستان وصلت
کز کوته آستینان ناید دراز دستی